روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."
سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است."
سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"
مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."
سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"
مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."
سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.

[ بازدید : 101 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 22:03 ] [ محمد ]

[ ]


شرح زندگانی "ویلیام سیدس" ماجرای انسانی بود که در چھار سالگی یک نابغه شد.!!
در چھل سالگی این نبوغ از وجودش رخت بربست و عجیب تر اینکه او خود از این موضوع خشنود بود .!!
"ویلیام "
کوچک در دو سالگی قادر بود کتابھای دبیرستانی را بخواند و از شش ماھگی توانست حروف الفبا را تشخیص دھد.! این نابغه کوچولو درچھارمین سالروز تولد خود, بنا به دستور پدرش دو مقاله پانصدکلمه ای را یکی به زبان فرانسه و دیگری را به زبان انگلیسی نوشت
یکسال بعد، ھنگامی که پدرش از نبوغ فرزندش بخود می بالید
"ویلیام سیدیس" کوچولو در روز تولدش دست به کار خارق العادهدیگری زد, و یکبار دیگر نبوغ فکری خود را اشکار ساخت. او اینبار مقاله ای درباره علم تشریع به رشته نگارش دراورد . پدرش پرفسور "بوریس سیدیس" این رساله را به دانشگاه "ھاروارد" برد تا کاربینظیر فرزند نابغه اش را به ھمکاران دانشمند خود نشان دھد . انان از این ھمه استعداد و نبوغ , براستی حیرت کردند!! ولی این کودک ھنوز برای انھا و پدرش اعجاب دیگری در استین داشت . در زمانی که فقط ١٠ سال از عمرش سپری می شد – یک کتاب درسی به زبان یونانی درباره علم ھندسه نوشت .
در یازده سالگی به دانشگاه "
ھاروارد " راه یافت .
البته او دو سال پیشاماده ورود به دانشگاه بود
– اما مقامات دانشگاه صلاح دیدند پیش از ثبت نام مدتی صبر کنند. شخصی که در دو سالگی یک نابغه بشمار میرفت – در بیست سالگی طعم تلخ شکست را چشید.
چه اتفاقی افتاده بود؟!
روز
شمار رویدادھای زندگی او سر نخ ھایی در اختیار ما میگذارد – لیکن پاسخ قانعه کننده ای به ما نمی دھد . "بوریس سیدیس" در دانشگاه ھاروارد به تدریس روان شناسی درزمینه " حالات غیر طبیعی " اشتغال داشت . او نویسنده برجسته ای بود و بخاطره نگارش چند کتاب درباره مبحثی که تدریس میکرد – از شھرت زیادی برخوردار گردید بود – و ھنوز از او بعنوان یکی از اعضای برجستهدانشگاه ھاروارد یاد میکردند – دکتر سیدیس اندکی پیش از انکه پسرش بدنیا بیاید – تصمیم مھم و
خطرناکی گرفت .
او تصمیم گرفت پاره ای از تئوریھا و نظزات خود درباره پدیده "پیشرفت ذھنی" را روی
فرزند خویش ازمایش نماید!! و در حقیقت از فرزندش به عنوان یک خوکچه ازمایشی استفاده کند . ولی نمیدانست با این اقدام – زندگی فرزند خود رابه تباھی خواھد کشاند. او بر این باور بود که مغز یک موجود زنده را میتوان درست مثل عضلات بدن پرورش داد و اینکار را از نخستین روزھای
زندگی فرزندش اغاز کرد. ھنگامی که " ویلیام " کوچک قدم به این جھان گذاشت – اینده اش در لب تختخواب او قرار گرفت . پدر خود خواھش –حروف الفبا را روی میله ای بالای سر او اویزان کرد – و روز ی چند بار این حروف را به طفل نوزادش نشان میداد و نام انھا را با صدای بلند میخواند – وان بچه کوچک ھم عینا تقلید میکرد – اینکار ساعتھا و روزھای متوالی ادامه یافت – و شگفت اینکه " ویلیام " کوچک – ھنگامی که فقط ششماه ازعمرش میگذشت – قادر بود این حروف را تشخیص دھد – حاصل کار موفقیت امیز بود – اما بعد .؟!!! مغز کوچک ویلیام بجای قصه و اشعار کودکانه – ھر روز با متون کتابھای درسی بمباران می شد . بجای قصه ھای شیرین , جغرافیا – ھندسه – فیزیولوژی و زبان یونانی بخورد این طفل بیچاره داده می شد . اجازه نداشت خود را با ھیچگونه بازیچه ای سرگرم سازد.!! دنیای او را بازیھای بی رحمانه پدر پر کرده بود – ھر ماه که میگذشت – پیشرفت ذھنی باور نکردنی این طفل بیش از بیش شکوفا می شد, بطوری که موجبات شگفتی ھمکاران پدرش - و بھت و حیرت مادر بیچاره اش را فراھم ساخت . ولی با گذشت زمان – نقطه کوری در این نبوغ چشمگیر پدیدار گشت . ھنگامیکه " ویلیام " به سن ھشت سالگی رسید , خنده ھای بیموردی سر میداد-! و در مواقعی با غامض ترینمسائل فکری روبرو میشد – واکنشھای عصبی در او بروز میکرد . این نشانه – بدبختی و مصیبت بشمار میرفت که پدرش از درک ان عاجز بود.! این برنامه تغذیه فکری اجباری – ھنگامیکه به اوج رسید که ویلیام به سن چھارده سالگی پا گذاشت – در ان روز در حضور جمعی از دانشمندان سال ١٩١٢ درباره " بعد چھارم " به سخنرانی پرداخت و درست در لحظه ای که انان را سخت تحت تاثیر سخنان خود قرار داده بود.! – ناگھان بی اراده و با حالتی عصبی , زیر خنده زد و از ھیچ روی قادر نبود خنده خود را کنترل کند.!!! – پس از انکه مدتی دراز در اسایشگاه " پورتسماث " واقع در " نیو ھمشیر " بستری شد – دوباره به دانشگاه " ھاروارد " بازگشت و با موفقیت فارغ التحصیل گردید . او به خبرنگاران گفت : که یگانه ارزویش در زندگی ان است که مانند یک موجود طبیعی زندگی کند . " ویلیام سیدیس " با خواسته پدرش به مقابله برخاست و کوشید خود را از
بند تجربیات بیرحمانه او ازاد سازد . او در اموزشگاه " رایس" واقع در " ھوستن " به تدریس پرداخت و دریافت که از فوت و فن سازش با مردم کمترین سررشته ای ندارد – و مردم چه در داخل مدرسه و چه در خارج از ان میگریختند و از او دوری میکردند – برای ھمین دلش انباشته از تنفر و شورش علیه پدرش و علیه جھانی بود که در ان میزیست- مردم را کوچک و خود را برتر از دیگران میدانست – عاقبت به اتھام تحریک و برپاکردن اغتشاش – به ١٨ ماه زندان محکوم شد . پساز چندین ماه غیبشزد و دیگر کسی از او خبری نداشت تا انکه روزی یکی از دوستان قدیمی پدرش به او اطلاع داد که فرزند جوانش با نام مستعار دیگری – در فروشگاھی به کار اشتغال یافته و ھفته ای ٢٣ دلار دریافت میدارد.!! – او از اوج نبوغ, به زیر سقوط کرد . " ویلیام سیدیس" در برابر اصرار مداوم یک اشنای قدیمی – که از او خواسته بود در حضور مردم – درباره امکان زندگی در کره مریخ به سخنرانی بپردازد – به مدت یک ساعت ھمه شنوندگان را مجذوب سخنان خویشساخت . اما ناگھان, از حرکت اتومبیل ھا در خیابان به خنده افتاد و ھمه رشته ھا را پنبه کرد.!!!! – در تابستان سال ١٩۴۴ در گیرودار جنگ جھانی دوم – کمتر کسی به مرگ انسان ژولیده ای که بر اثر بیماری ذات الریه در مسافرخانه ای در " بروکلین " در گذشته بود – توجه نشان نمیداد . ارثی که از پدرش به او رسیده بود – ھمچنان دست نخورده باقی ماند. "ویلیام سیدیس" نابغه – حتی در دشوارترین روزھای پایان عمر خویشکه دچاره مضیقه مالی شدیدی بود- حاضر نشد به میراث پدر و مادری – که مغز و اندیشه او را به نابودی کشانده بودند دست بزند .

[ بازدید : 108 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 22:03 ] [ محمد ]

[ ]


چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟

چرا وقتی باطری کنترل تلویزیون تموم می شه دکمه های اونو محکمتر فشار میدیم؟

چرا برای انجام مجازات اعدام با تزریق آمپول سمی، از سرنگ استریل استفاده می کنن؟

چرا تارزان ریش و سیبیل نداره؟

آیا میشه زیر آب گریه کرد؟

چطور ممکنه که انسان اول به فضا سفر کرد و بعدا به فکرش رسید که زیر چمدون چرخ بذاره؟

چرا مردم وقتی می خوان بپرسن ساعت چنده به مچ دستشون اشاره می کنن ولی وقتی می خوان بپرسن دستشویی کجاست به پشتشون اشاره نمی کنن؟

چرا گوفی روی دو پا راه میره ولی پلوتو روی چهار دست و پا، مگه هردوشون سگ نیستن؟

اگر روغن ذرت از ذرت تهیه میشه و روغن سبزیجات از سبزیجات، پس روغن بچه از چی تهیه می شه؟

تا حالا توجه کردید که اگر در صورت سگ ها فوت کنید دیوونه می شن ولی اگر با ماشین بیرون برن دوست دارن سرشونو از پنجره بیارن بیرون؟

[ بازدید : 105 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 22:01 ] [ محمد ]

[ ]

در خوابگاه!


ساعت ۲ نصف شب یک اتاق

ساعت ۳ نصف شب کل خوابگاه منهای سرپرست

ساعت ۴ صبح هنگام خواب

وضعیت تحصیل در خوابگاه

اولین روزهای خوابگاه

گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز

پایان گفت و گو

امکانات غذایی در خوابگاه

طریقه ظرف شستن در خوابگاه

اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویان

این هم آخر عاقبت درس نخوندن!

[ بازدید : 101 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 22:01 ] [ محمد ]

[ ]

ا چقدر زود باور هستیم

بخون خیلی جالبه

دانشجویی که سال آخر دانشکده خود را می‌گذراند

به خاطر پروژه‌ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.

او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت

یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدورژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند

و برای این درخواست خود، دلایل زیر را عنوان کرده بود:

1-مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می‌شود.

2-یک عنصر اصلی باران اسیدی است.

3-وقتی به حالت گاز در می‌آید بسیار سوزاننده است.

4- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می‌شود.

5-باعث فرسایش اجسام می‌شود.

6-حتی روی ترمز اتومبیل‌ها اثر منفی می‌گذارد.

7-حتی در تومورهای سرطانی یافت شده است.

از پنجاه نفر فوق، 43 نفر دادخواست را امضا کردند.

6 نفر به طور کلی علاقه‌ای نشان ندادند

و اما فقط یک نفر می‌دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!

عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود!


[ بازدید : 99 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 22:00 ] [ محمد ]

[ ]


ماهی تابه تفلون دسینی رو می گذارید روی گاز پنج شعله فردار سینجر که با ضمانت سام الکتریک عرضه میشه

بعد گاز رو با کبریت توکلی روشن کنید. کمی روغن لادن دوست تو و من بریزید توش.

اگر در حین کار خسته شدید از ماساژور شاندرمن استفاده کنید. همچنین میتونید در حین آشپزی از تن تاک استفاده کنید

که در صورت تمایل می توانید از لطیفی اسپرت تهیه کنید.

همتون رو می سپرم به خدای بزرگ و بیمه سینا و ایران و همچینین بیمه ما(ملت ایران)

[ بازدید : 112 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 22:00 ] [ محمد ]

[ ]


شهر بازی

حالا هی برین شهر بازی!

[ بازدید : 99 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 22:00 ] [ محمد ]

[ ]


چنین نیست که با چرخش زمین به دور خورشید سن انسان بالا رود و آدمی کامل شود، عمر هر کس محصول هجرت اوست. تاریخ هجری هر انسان از نخستین لحظه سیر درونی او آغاز میشود و به هر اندازه که این راه را ادامه دهد عمر او امتداد می یابد "والرجز فاهجر " استاد صمدی آملی


[ بازدید : 104 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 21:59 ] [ محمد ]

[ ]


» توماس ادیسون» در سال 1847 در شهر «میلان»، در ایالت «اوهایو» امریکا متولد شد. تام در کودکی مانند دیگر بچه ها در مدرسه موفق نبود و مادرش تصمیم گرفت او را در خانه تحت تعلیم قرار دهد. از این رو، تعداد زیادی کتاب به او داد تا مطالعه کند. تام پسری کنجکاو بود و همیشه در تلاش بود تا بفهمد چیزهای اطرافش چگونه عمل می کنند و دوست داشت بتواند کاری کند که آنها بهتر عمل کنند.

[ بازدید : 118 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 21:59 ] [ محمد ]

[ ]

رق دخترا با پسرا در کنکور


دخترا همه سرشون تو ورقشونه و از هر 10000 نفر یه نفر بیکاره

ولی پسرا از هر 10000نفر یه نفر سرش تو ورقه خودشه


[ بازدید : 110 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 21:58 ] [ محمد ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]